loading...
وبلاگ تفریحی و دانلود شیش و هشتیا
انجمن شیش و هشتیا



در انجمن ثبت نام کنید و مطلب بگذارید

از بین کاربران فعال پلیس انجمن و مدیر انجمن انتخاب میشود.


http://up.moonmusic1.tk/facebook.png  http://up.moonmusic1.tk/Pictures/qfdi4sr6ubjopwrnwscy.png 
http://up.moonmusic1.tk/Pictures/o271ukl7yl960p8ijnv.png

/images/AvA/Block/Khat.jpg

/AvA/Block/talar.jpg

/images/AvA/Block/Khat.jpg

Slide Show


اسلایدر




تماس با ما

از بین کاربران فعال که در انجمن پست قرار میدهند
مدیر انجمن انتخاب میشود

.
طراحی هدر و بنر و چت روم رایگان

سفارش بنـــــر و هـــــدر و چـــــت روم حرفه ای رایگان


شرایط:

1-در وبلاگ باید عضو شوید.

2-کد بنر ما را در وبلاگ یا سایتتان قرار دهید.

3-مارا لینک کنید

4-برای سلامتی آقا امام الزمان یه صلوات بفرستید

همین...



برای سفارش بنر یا هدر یا چت روم مورد نظرتون

با شماره ی 09399759597 تماس یا اس ام اس بزنید.


رنگ زمینه و متن

مورد نظر و آدرس و نام وبلاگ یا سایتتون رو

بگید تا بتونم در اسرع وقت اونو براتون طراحی کنم


مدیر وبلاگ:صادق



نمونه ی بنر های ساخته شده توسط من
نمونه ی چت روم را پایین وبلاگ ببینید


آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
چت روم کل کل دختر و پسر شیش و هشتیا 14 2304 petertak
عکس های جیگر لخت ایرانی +18 بدو 10 4590 petertak
وای سینه ی مرمر +18 1 1612 melika
sms عاشقانه خووووووووووووووشمل 1 587 badnam
*****چند سری عکس دختران داغ +18 کلیک کن حالشو ببر***** 3 2177 xdfd1350
اینجااااااا هرچی دوس داری بگوووووووو!!! 3 644 kiss
^^^دانلود کلیپ برهنه شدن گلشیفته فراهانی!!!!!^^^ 3 1976 erfan91
آیا سال ۲۰۱۲ پایان جهان است؟!! 1 455 shayan
دِ نـَـه دِ زده رو دست پَ نَ پَ 1 549 brideangelic
شما کدوم نوع آلت رو میپسندید؟+18 4 1119 brideangelic
کسی استودیو خوانندگی و رکورد صدا تو اهواز سراغ داره؟؟ 0 482 sadegh
فروش وبلاگ شیش و هشتیا با قیمت پیشنهادی شما!!!!!!!!! 0 329 sadegh
جون من بخورش دیگه ( -18 ) 1 1103 perspolisclub2
کودک 3ساله ای که حامله شد+عکس 0 626 sadegh
شیش و هشتیا با 17 مطلب به روز است بدووو ببین و حالشو ببر 0 358 sadegh
شیش و هشتیا با 17 مطلب به روز است بدووو ببین و حالشو ببر 0 314 sadegh
عکسهای جنیفر لوپز ودوست پسرش در ساحل سانتا مونیکا 0 972 sadegh
دانلود فيلم آموزشي عشو و زناشويي The Lover's Guide با بهترین کیفیت 0 3618 sadegh
موبايل خود را با آب شارژ كنيد!!!!!!! 0 436 sadegh
آلبوم جدید «پرچم سفید» با صدای محسن چاوشی در راه است 0 378 sadegh
Sadegh بازدید : 979 پنجشنبه 11 فروردین 1390 نظرات (0)

موزیک ویدئو جديد و بسيار زيباي اشکين 0098 و علیشمس و علیرضا و پیروز دلنواز با نام خوابم می یاد ... | HD - Original |
( با دو سایز 1280x720 و 720x400 + نمايش آنلاين )
Ashkin & Alishmas & Alirezaz Ft Piruz Delnavaz - Khabam Miad - HD
WoOoOoOoWخیلی باحاله

اشکین - www.pix4pix.net

برای دانلود به ادامه مطلب بروید

Sadegh بازدید : 435 جمعه 05 فروردین 1390 نظرات (0)
اینم چند تا از شکلک های یاهو براتون آماده کردم
که برای وبلاگتون استفاده کنید عالی میشه


برای مشاهده بقیه ی تصاویر به دامه مطلب بروید


Sadegh بازدید : 316 دوشنبه 23 اسفند 1389 نظرات (0)

 

 

به گزارش خبرنگار تیتر آنلاین، همراه با پخش خبری مبنی بر خروج همیشگی محسن چاووشی خواننده ی محبوب پاپ ایران از کشور در دنیای مجازی درصدد آن شدیم تا با خود آقای چاووشی در این زمینه گفتگو کنیم.
وی پس از شنیدن این خبر از خبرنگار ما ضمن اظهار تعجب از خبر درج شده در وبسایتها، خبر فوق را کذب خوانده و گفت: بعد از چندین ماه کار و تلاش طولانی و بی وقفه بر روی آلبوم حریص و 13 ، وقت آن رسیده بود که مدتی از هیاهوی موسیقی خارج شده و به ذهنم آرامش دهم؛ برای همین در تعطیلات عید نوروز به مسافرتی چند روزه به خارج از کشور میروم تا به ذهن خود سر و سامانی داده باشم.
محسن چاووشی ضمن تشکر از هواداران خود درباره ی استقبال بی سابقه از آلبوم حریص خاطر نشان کرد: همیشه هواداران عزیز بدنبال موسیقی به سبک خود چاووشی بودند، امیدوارم توانسته باشم با این آلبوم انتظارات دوستان گلم را برآورده ساخته باشم.
ضمن تبریک سال نو به آقای چاووشی خاطر نشان میکنیم که سورپرایز بزرگ محسن چاووشی در سال 90 در راه است. کنسرت بزرگی در ورزشگاه یکصد هزار نفری آزادی در تیر ماه سال 1390 میتواند بمب خبری بزرگی برای هواداران خواننده ی حریص محسوب شود.

Sadegh بازدید : 376 شنبه 21 اسفند 1389 نظرات (4)

اون (دختر) رو تو یک مهمونی ملاقات کرد. خیلی برجسته بود، خیلی از پسر ها دنبالش بودند در حالیکه او (پسر) کاملا طبیعی بود و هیچکس بهش توجه نمی کرد…

آخر مهمانی، دختره رو به نوشیدن یک قهوه دعوت کرد، دختر شگفت زده شد اما از روی ادب، دعوتش رو قبول کرد. توی یک کافی شاپ نشستند، پسر عصبی تر از اون بود که چیزی بگه، دختر احساس راحتی نداشت و با خودش فکر می کرد، “خواهش می کنم اجازه بده برم خونه…”

یکدفعه پسر پیش خدمت رو صدا کرد، “میشه لطفا یک کم نمک برام بیاری؟ می خوام بریزم تو قهوه ام.” همه بهش خیره شدند، خیلی عجیبه! چهره اش قرمز شد اما اون نمک رو ریخت توی قهوه اش و اونو سرکشید. دختر با کنجکاوی پرسید، “چرا این کار رو می کنی؟” پسر پاسخ داد، “وقتی پسر بچه کوچیکی بودم، نزدیک دریا زندگی می کردم، بازی تو دریا رو دوست داشتم، می تونستم مزه دریا رو بچشم مثل مزه قهوه نمکی. حالا هر وقت قهوه نمکی می خورم به یاد بچگی ام می افتم، زادگاهم، برای شهرمون خیلی دلم تنگ شده، برا والدینم که هنوز اونجا زندگی می کنند.” همینطور صحبت می کرد، اشک از گونه هاش سرازیر شد. دختر شدیدا تحت تاثیر قرار گرفت. یک احساس واقعی از ته قلبش. مردی که می تونه دلتنگیش رو به زبون بیاره، اون باید مردی باشه که عاشق خونوادشه، هم و غمش خونوادشه و نسبت به خونوادش مسئولیت پذیره… بعد دختر شروع به صحبت کرد، در مورد زادگاه دورش، بچگیش و خونوادش.

مکالمه خوبی بود، شروع خوبی هم بود. اونها ادامه دادند به قرار گذاشتن. دختر متوجه شد در واقع اون مردیه که تمام انتظاراتش رو برآورده می کنه: خوش قلبه، خونگرمه و دقیق. اون اینقدر خوبه که مدام دلش براش تنگ میشه! ممنون از قهوه نمکی! بعد قصه مثل تمام داستانهای عشقی زیبا شد، پرنسس با پرنس ازدواج کرد و با هم در کمال خوشبختی زندگی می کردند….هر وقت می خواست قهوه براش درست کنه یک مقدار نمک هم داخلش می ریخت، چون می دونست که با اینکار حال می کنه.

بعد از چهل سال، مرد در گذشت، یک نامه برای زن گذاشت، ” عزیزترینم، لطفا منو ببخش، بزرگترین دروغ زندگی ام رو ببخش. این تنها دروغی بود که به تو گفتم— قهوه نمکی. یادت میاد اولین قرارمون رو؟ من اون موقع خیلی استرس داشتم، در واقع یک کم شکر می خواستم، اما هول کردم و گفتم نمک. برام سخت بود حرفم رو عوض کنم بنابراین ادامه دادم. هرگز فکر نمی کردم این شروع ارتباطمون باشه! خیلی وقت ها تلاش کردم تا حقیقت رو بهت بگم، اما ترسیدم، چون بهت قول داده بودم که به هیچ وجه بهت دروغ نگم… حال من دارم می میرم و دیگه نمی ترسم که واقعیت رو بهت بگم، من قهوه نمکی رو دوست ندارم، چون خیلی بدمزه است… اما من در تمام زندگیم قهوه نمکی خوردم! چون تو رو شناختم، هرگز برای چیزی تاسف نمی خورم چون این کار رو برای تو کردم. تو رو داشتن بزرگترین خوشبختی زندگی منه. اگر یک بار دیگر بتونم زندگی کنم هنوز می خوام با تو آشنا بشم و تو رو برای کل زندگی ام داشته باشم حتی اگه مجبور باشم دوباره قهوه نمکی بخورم.

اشک هاش کل نامه رو خیس کرد. یه روز، یه نفر ازش پرسید، ” مزه قهوه نمکی چیست؟ اون جواب داد “شیرینه”

Sadegh بازدید : 352 شنبه 21 اسفند 1389 نظرات (1)

باران باش و ببار و نپرس کاسه های خالی از آن کیست…

فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد. روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه

انگوری به او داد و گفت اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن. فرعون

یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای

بیندیشد و همچنان

عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد. فرعون پرسید کیستی؟

ناگهان دید که شیطان وارد شد. شیطان گفت خاک بر سر خدایی که نمیداند پشت در کیست.

سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد. بعد خطاب به فرعون گفت من با

این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی

می کنی؟ پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه

خدا رانده شدی. شیطان پاسخ داد زیرا میدانستم که از نسل او همانند تو به وجود می

آید.

……………………………………………………

باران باش و ببار و نپرس کاسه های خالی از آن کیست

کوروش بزرگ

Sadegh بازدید : 422 شنبه 21 اسفند 1389 نظرات (1)

روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید

پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.

کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت : اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.

این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود.

در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت.

دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد

او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت

و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت !

سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.

تصور کنید اگر شما آنجا بودید چه کار می کردید ؟

چه توصیه ای برای آن دختر داشتید ؟

اگر خوب موقعیت را تجزیه و تحلیل کنید می بینید که سه امکان وجود دارد :

۱ـ دختر جوان باید آن پیشنهاد را رد کند.

۲ـ هر دو سنگریزه را در بیاورد و نشان دهد که پیرمرد تقلب کرده است.

۳ـ یکی از آن سنگریزه های سیاه را بیرون بیاورد و با پیرمرد ازدواج کند

تا پدرش به زندان نیفتد.

لحظه ای به این شرایط فکر کنید.

هدف این حکایت ارزیابی تفاوت بین تفکر منطقی و تفکری است

که اصطلاحا جنبی نامیده می شود.

معضل این دختر جوان را نمی توان با تفکر منطقی حل کرد.

به نتایج هر یک از این سه گزینه فکر کنید، اگر شما بودید چه کار می کردید ؟!

و این کاری است که آن دختر زیرک انجام داد :
سایت پاتوق۹۸ : دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود.

در همین لحظه دخترک گفت : آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم ! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است….

و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است.نتیجه ای که ۱۰۰ درصد به نفع آنها بود.

۱ـ همیشه یک راه حل برای مشکلات پیچیده وجود دارد.

۲ـ این حقیقت دارد که ما همیشه از زاویه خوب به مسایل نگاه نمی کنیم.

۳ـ هفته شما می تواند سرشار از افکار و ایده های مثبت و تصمیم های عاقلانه باشد

Sadegh بازدید : 433 شنبه 21 اسفند 1389 نظرات (10)

زمانی که نادر شاه افشار عزم تسخیر هندوستان داشته در راه کودکی را دید که به مکتب می‌رفت. از او پرسید: پسر جان چه می‌خوانی؟
قرآن.
- از کجای قرآن؟
- انا فتحنا….

نادر از پاسخ او بسیار خرسند شد و از شنیدن آیه فتح فال پیروزی زد.
سپس یک سکه زر به پسر داد اما پسر از گرفتن آن اباکرد.
نادر گفت: چر ا نمی گیری؟
گفت: مادرم مرا می‌زند می‌گوید تو این پول را دزدیده ای.
نادر گفت: به او بگو نادر داده است.
پسر گفت: مادرم باور نمی‌کند.
می‌گوید: نادر مردی سخاوتمند است. او اگر به تو پول می‌داد یک سکه نمی‌داد. زیاد می‌داد.
حرف او بر دل نادر نشست. یک مشت پول زر در دامن او ریخت.
از قضا چنانچه مشهور تاریخ است در آن سفر بر حریف خویش محمد شاه گورکانی پیروز شد

Sadegh بازدید : 396 شنبه 21 اسفند 1389 نظرات (3)

مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی اش کم شده است.
به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد. به این خاطر، نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت.
دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده ای وجود دارد.

سایت پاتوق۹۸ :این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو: ابتدا در فاصله ۴ متری او بایست و با صدای معمولی ، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در فاصله ۳ متری تکرار کن. بعد در ۲ متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد.
آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق پذیرایی نشسته بود. مرد به خودش گفت: الان فاصله ما حدود ۴ متر است. بگذار امتحان کن.
جوابی نشنید بعد بلند شد و یک متر به جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید. بازهم جلوتر رفت و به درب آشپزخانه رسید. سوالش را تکرار کرد و بازهم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و درست از پشت همسرش گفت: ” عزیزم شام چی داریم؟”
و این بار همسرش گفت:”مگه کری؟! برای چهارمین بار میگم؛ خوراک مرغ!!”
حقیقت به همین سادگی و صراحت است. مشکل ، ممکن است آن طور که ما همیشه فکر میکنیم، در دیگران نباشد؛ شاید در خودمان باشد.

Sadegh بازدید : 576 شنبه 21 اسفند 1389 نظرات (1)

روزگاری مردی فاضل زندگی می‌کرد و هشت‌ سال تمام مشتاق بود راه خداوند را بیابد؛

او هر روز از دیگران جدا می‌شد و دعا می‌کرد تا روزی با یکی از اولیای خدا و یا مرشدی آشنا شود.

یک روز هم‌چنان که دعا می‌کرد، ندایی به او گفت به‌جایی برود

در آن‌ جا مردی را خواهد دید که راه حقیقت و خداوند را نشانش ‌خواهد داد.

مرد وقتی این ندا را شنید، بی‌اندازه مسرور شد و به ‌جایی که به او گفته شده بود، رفت.

در آن ‌جا با دیدن مردی ساده، متواضع و فقیر با لباس‌‌های مندرس و پاهایی خاک‌ آلود، متعجب شد!

مرد آن اطراف را کاملاً نگاه کرد اما کس دیگری را ندید. بنابراین به مرد فقیر رو کرد و گفت : روز شما به ‌خیر.

مرد فقیر به ‌آرامی پاسخ داد: هیچ‌وقت روز شری نداشته‌ام !

پس مرد فاضل گفت: خداوند تو را خوشبخت کند !

مرد فقیر پاسخ داد: هیچ‌گاه بدبخت نبوده‌ام !!!

تعجب مرد فاضل بیش‌‌تر شد: همیشه خوشحال باشید…

مرد فقیر پاسخ داد: هیچ‌گاه غمگین نبوده‌ام !!!

مرد فاضل گفت: هیچ سر درنمی‌آورم. خواهش می‌کنم بیش‌تر به من توضیح دهید.

مرد فقیر گفت: با خوشحالی این‌کار را می‌کنم.

تو روزی خیر را برایم آرزو کردی درحالی‌که من هرگز روز شری نداشته‌ام زیرا در همه‌حال،

خدا را ستایش می‌کنم. اگر باران ببارد یا برف، اگر هوا خوب باشد یا بد، من هم‌چنان خدا را می‌پرستم.

اگر تحقیر شوم و هیچ انسانی دوستم نباشد،

باز خدا را ستایش می‌کنم و از او یاری می‌خواهم بنابراین هیچ‌گاه روز شری نداشته‌ام…

تو برایم خوشبختی آرزو کردی در حالی‌که من هیچ‌وقت بدبخت نبوده‌ام

زیرا همیشه به درگاه خداوند متوسل بوده‌ام و می‌دانم هرگاه که خدا چیزی بر من نازل کند،

آن بهترین است و با خوشحالی هر آن‌چه را برایم پیش‌بیاید، می‌پذیرم.

سلامت یا بیماری، سعادت یا دشمنی، خوشی یا غم، همه‌ هدیه‌هایی از سوی خداوند هستند…

تو برایم خوشحالی آرزو کردی، در حالی‌که من هیچ‌گاه غمگین نبوده‌ام

زیرا عمیق‌ترین آرزوی قلبی من، زندگی‌کردن بنا بر خواست و اراده‌ی خداوند است …

Sadegh بازدید : 362 شنبه 21 اسفند 1389 نظرات (5)

“امیلی ” دختر فقیر و یتیمی بود که با مادر پیر و مریضش در یک خانه پنجاه

متری که در کلیسا به طور موقت در اختیارشان گذاشته بود زندگی

میکرد<<امیلی>> هر روز از صبح تا غروب در یک کارخانه به سختی کار

میکرد تا فقط بتواند شکم خودش و مادرش را سیر کند.یک روز زمستانی وقتی او

خسته و سرمازده از سر کار به خانه برگشت ،نامه ای بدون تمبر و مهر و امضا

زیر در خانه شان مشاهده کرد که رویش نوشته شده بود:<<امیلی عزیز تا یک

ساعت دیگر من به دیدنت می آیم ،لطفا برایم شام حاضر کن!از طرف خداوند>>

امیلی که به خاطر آمدن خدا به منزلشان خوشحال بود ،آخرین پولی را که در خانه

داشت شمرد. دو دلار و پنجاه سنت پول برداشت و از رستوران نزدیک خانه غذا

خرید و با عجله به خانه برگشت . اما در بین راه پیرزنی را با کودک مریضش

دید که به<<امیلی>> گفت:<<فرزندم دارد از گرسنگی می میرد… به ما کمک

کنید.>>

<<امیلی>> نگاهی به غذا انداخت و با خود فکر کرد:<< خدا که به غذا احتیاج

ندارد اما بچه این پیر زن…>> سپس غذاها را به پیرزن بخشید و به خانه برگشت

و منتظر آمدن خداوند ماند و… آخر شب بود که یک بسته به داخل خانه انداخه

شد. <<امیلی>> آن را باز کرد و یک سند همراه یک دفتر چه بانکی دید. همراه

با این نامه:<<امیلی عزیز خدا از دیدن تو و از پذیرایی ات خوشحال شد، این سند

همین خانه است، همراه با این دفتر چه بانکی که هر ماه مبلغ هشتصد دلار (سه

برابر حقوق ماهیانه امیلی) به تو میپردازند. مراقب مادرت باش از طرف

خداوند>>

<<امیلی>> از این اتفاق خوشحال و خندان بود در آن سوی شهر<<پطرس

مقدس>> کشیش بزرگ شهر به دستیارش گفت:<< پسرم یادت باشد هنوز چند

خانواده فقیر در این شهر زندگی میکنند و امیلی آخرین نفر بود.>>

Sadegh بازدید : 340 شنبه 21 اسفند 1389 نظرات (3)

او عاشق شده بود و هرچه من و پدرش گفتیم این دختر به درد تو نمی خورد فایده ای نداشت. احسان حرف های ما را به مسخره می گرفت و می گفت اگر به خواستگاری دختر مورد علاقه اش نرویم دست به خودکشی خواهد زد.

من و شوهرم در چندین جلسه راجع به این مسئله با هم صحبت کردیم اما به نتیجه ای نرسیدیم و به پسرمان گفتیم که این ازدواج به صلاح تو نیست و باید مثل برادرت با دختر اصل و نسب داری ازدواج کنی.

احسان که از طریق چت و اینترنت با مهسا  آشنا شده بود برای آخرین بار تهدید کرد که تصمیم خودش را گرفته است و می خواهد ازدواج کند.پسرم بالاخره یکه و تنها به خواستگاری رفت و با مهسا ازدواج کرد. این ماجرا قلب ما را شکست و از نظر عاطفی خیلی برای مان گران تمام شد چون جلوی دوست و  آشنا سرافکنده شدیم.

مادر عزادار در دایره اجتماعی کلانتری طبرسی جنوبی مشهد افزود: احسان بعد از ازدواج، با من و پدرش قطع ارتباط کرد و هیچ خبری از او نداشتیم تا این که پس از گذشت یک سال، یک روز سر و کله اش پیدا شد و در حالی که نادم و پشیمان بود و گریه می کرد گفت: مهسا با باندهای فساد رابطه دارد و در این مدت نقشه داشته که او را نیز اغفال کند و به گناه و معصیت بکشاند.

شنیدن این حرف ها از زبان پسری که آرزوهای زیادی برایش داشتیم قلب ما را به درد آورد. من و شوهرم اشتباهات او را نادیده گرفتیم و پسرمان را با آغوش باز پناه دادیم و کمکش کردیم تا همسرش را طلاق بدهد.اما افسوس که این شکست بزرگ، پسرم را افسرده و بی حوصله کرد و او با احساس پوچی و دلتنگی که داشت خانه نشین شد.اوایل فکر می کردیم اعتیاد پیدا کرده است ولی این طور نبود و احسان فقط از نظر روحی و روانی دچار مشکل شده بود. ما چندین برنامه مسافرت گذاشتیم و سعی کردیم فضای خانه را آرام و شاد نگه داریم تا پسرم روحیه بگیرد ولی او که از کرده خود پشیمان شده بود کارش به مصرف داروهای آرام بخش کشیده شد.

متاسفانه چند روز قبل زمانی که من و شوهرم برای کاری به خانه خواهرم رفته بودیم و احسان داخل خانه تنها بود با توجه به وضعیت روحی که داشت دست به خودکشی زد و وقتی ما بالای سرش رسیدیم که بدنش غرق در خون بود و نفس نمی کشید.

مادر دل شکسته با چشمانی اشک بار گفت: ما پس از انجام تشریفات قانونی جسد پسرم را به خاک سپردیم و از بچه ای که با هزار خون دل بزرگ کرده بودیم یک قاب عکس برای مان ماند

Sadegh بازدید : 287 چهارشنبه 18 اسفند 1389 نظرات (0)

اگر میتونستی از هرکسی یه صفت برای خودت برداری

از من چی برمیداشتی !؟

واسه همه بفرست جواب های جالبی میگیری

ولی اول جواب من رو بده !

.

.

.

اگر خودکار بهت بدن که اندازه یه جمله جوهر داشته باشه

چی باهاش مینوشتی ؟

.

.

.

مردی با زنی در خیابان راه میرفتند

یکی سوال کرد که چه نسبتی با هم دارید ؟

مرد گفت : مادر شوهر این زن ، با مادر زن من ، دختر و مادر هستند

نسبت این مرد و زن چیست !؟

(جواب : مرد با عروس خود راه میرفته )

منتها شما جواب رو برای دوستتون نفرستید

بذارید توی خماری بمونه !

.

.

.

اگر توی یک کشتی باشی و ۵ تا حیوون داشته باشی

گاو ، گوسفند ، پلنگ ، اسب ، جوجه

طوفان میشه مجبوری ۴ تاشون رو بندازی تو دریا ، کدوم رو نگه میداری ؟

پلنگ = غرورت

گوسفند = خانوادت

گاو = مال و درایی

جوجه = بچه ات

اسب = عشقت

.

.

.

اگر یک روزی قرار باشه که دیگه منو نبینی

آخرین حرفی که بهم میزنی چیه ؟

فقط یک جمله باشه

.

.

.

اگر بتونی از صفات یا عادت بد من چیزی رو حذف کنی

چی رو انتخاب میکردی !؟

(بدون رو دروباسی بگو !)

تعداد صفحات : 14

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 416
  • کل نظرات : 149
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2096
  • آی پی امروز : 18
  • آی پی دیروز : 88
  • بازدید امروز : 122
  • باردید دیروز : 307
  • گوگل امروز : 4
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 122
  • بازدید ماه : 4,981
  • بازدید سال : 5,977
  • بازدید کلی : 640,296
  • وب سایت خواننده ها
    Opera  Google Chrome  Internet Explorer  Mozilla Firefox
    Software
    Pics
    بهترین خواننده کیه؟

    Click to enlarge

    Click to enlarge

    Click to enlarge

    Click to enlarge

    Click to enlarge

    Click to enlarge

    Click to enlarge

    Click to enlarge

    Click to enlarge

    Click to enlarge

    Click to enlarge

    Click to enlarge

    Click to enlarge

    Click to enlarge

    Click to enlarge

    Click to enlarge

    Click to enlarge

    Click to enlarge

    Click to enlarge

    Click to enlarge

    Click to enlarge


    ارسال گزینه ی مورد نظر
    pic


    Button Graphics


    Button Graphics


    Button Graphics


    Button Graphics


    Button Graphics


    Button Graphics


    Button Graphics


    Button Graphics


    Button Graphics


    Button Graphics


    Button Graphics


    Button Graphics


    Button Graphics


    Button Graphics


    Button Graphics


    Button Graphics


    Button Graphics


    Button Graphics


    Button Graphics


    Button Graphics


    Button Graphics


    Button Graphics


    Button Graphics


    Button Graphics


    Button Graphics


    Button Graphics